۱۳۸۹ تیر ۳۱, پنجشنبه

((تاریخ...)) : شعری از (کامران زارعی نیا)

غربتِ عمیقِ غزلهایم را ؛
تک درختی در کویر میداند ؛
حس می کند ،
غربتِ غمناکِ گریستن ؛
بدونِ اشک .
تباه شدن در سکوت ؛
نیست شدن ،
احساسِ هیچ بودن ؛
پوچی؛
ویران شدن بدون توفان ؛
خشکیدن در کنارِ چاهِ آب ،
ستاره های دنباله دارِ شعرم
در فضا بخار می شوند ؛
بدونِ خورشید،
جرقه می زنند ؛
نور می شوند،
نسلها از پیِ هم می آیند ،
می مانند؛
و می روند ،
نسل آرمان گرا به سیاهچاله ای افکندمان ؛
که نسل ما را سوخت و خاکسترکرد ،
نسلِ پَسینِ مان هم چو ققنوس از خاکستر ما بر آمد.
بی هویت و بی نام ؛
در گردابی از پوچی و هیچی ؛
چونان که قریش می خواست :
( موّالی )
روزِ پیروزیِ قریش است ؛
و بیرق سیاهِ بنی عباس برافراشته .
***
روزِ ولایت محراب است و پادشاهیِ مسجد ،
ما بردگانِ خُدامِ فقها .
نسلی غربتی و نسلی غربت زده
قلبِ من زین سان گریست
در سکوتی بدونِ ناگفته ها ؛
و مرگی از ناگفته ها سرشار ...


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر