۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه

( دایره عشق )


من عشق را زمزمه می کنم
برای زندگان می گریم
و به خاطر مردگان می خندم
کلاهی بر سر اینان رفت و
کلاهی از سر آنان برداشته شد .
در تلخ ترین لبخندها چیزیست ؛
که در شاد ترین آنها نیست
در نفرت و عشق چیزیست مشترک ،
که نیافتی ،
که نمی یابی.
خون را مزمزه کن
مهر را باید یافت
عشق را باید جست.
فریاد را زمزمه کن
شاید آخرین راه است
آخر راه چیزیست که اوّل دیدی ،
.(( عشق داند که در این دایره سرگردانیم
))

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر