۱۳۸۹ تیر ۲۰, یکشنبه

( عاشق ،عشق کجاست...؟)


عاشق عشق کجاست ؟
رهگذر بود که پرسید مرا ؟
ابری از راه رسید ؛
هالۀ نور رخ ِ ماه شتابان پوشاند !
چشمۀ نور به ناگه خشکید ،
کوکبی دور به من چشمک زد ،
رعد و برق غرش خود آغازید ،
آذرخش بوتۀ خاری نشان داد به تاریکیِ شب :
می روی خسته و نالان ؛ تا تهِ صحرای سکوت ؛
می رسی پای آن اسکلۀ رو به زوال،
بَلَمی می بینی ،
با بَلَم همسفری در دلِ دریای خیال ،
از تهِ ژرفترین عمق خیال ؛
سر کشیده به فلک کوهِ محال ،
در کشاکش با دامن کوه ؛
کوره راهیست ؛
که تو را می برد ت تا درِ آن غارِ گمان ،
در دلِ غارِ گمان ؛
چشمه ای می بینی خون جوشان ،
تا سرِ چشمه رسی ؛
خونِ دل می جوشد از دلِ زار ،
و از او می پرسی :
((عاشق ِ عشق کجاست؟))
(کامران-زارعی نیا)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر