۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه

کامران زارعی نیا : ((خفتگان بیدار))


در سکوتی مه آلود ؛
مرداب گون ،
محنت کده ؛
غم زده ؛
دل افسرده ؛
پژمرده ،
در سیاهی ِ تاریکی ؛
در تاریک ِ سیاه ،
ظلمت کده ؛
شب زده ؛
چشم مرده ؛
سر سپرده ،
تندری ؛ رگباری ناگاه ،
ابرآسا ؛
غول کش ؛
محنت زدا ؛
جان افزا ؛
روح دم ،
شوق دیدار آدم ؛
شنیدار انسان ؛
لمس هستی ؛
احساس بشر بودن ،
در خیالی خام ؛
ناپخته ؛
نمرود وار ؛
فرعونیان ؛
شدّاد وش ،
چترها را برگرفتند !
افسوس ؛
سیل را با چتر ؟
توفان را !
آذرخش را ؟
ندا آمد :
مریم وار ؛
زهره سا ؛
حور وش ؛
دیو کش ؛
خواب آشوب !
" در کدامین دیار ؛
خفتگانی چنین بیدار ؛
خمّارانی سرخوش ؛
مستانی چنین هوشیار ؛
عشاقی دل زده ؛
توانی یافت ؟ "

۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه

کامران زارعی نیا : ((شاعری))


کردم رها شعر را،

شاعری اما در خون ِ من ست.

نمی خوانند دیگر چلچله ها،

دلم از لرزش ِ یک شبچره تا فردا؛

بی تاب است.

خسته اما ...

بی پناهم،

جای اشکم جاری ست خون،

شاد امّا...؛

غرق ِ آهم،

دست ِ من خالی ست چون؛

زاده ی این اشک و آهم،

بنده ی این زادگاهم،

سنگلاخ هاست در راهم،

ناله ای در سینه دارم؛

دشمنی پر کینه دارم،

من دلی آیینه دارم،

سینه سوزد از گناهم،

آن دو چشمت بسته راهم،

از چه رو گم کرده راهم؟

ای که از دامن ِ تو؛

دست و تن و پای،

همه کوتاهم!

از چه رو کوتاهم؟....

کامران زارعی نیا ((ترانه))

کامران زارعی نیا : ((صبح دلگیر))


دلتنگ و دلگیرم از این، صبح غم افزای دگر /
یارم مرا پس می زند، باید روم جای دگر ***
دلتنگ و دلگیرم از این، تقدیر شوم و نحس خود /
آخر چرا بازی کند، این گونه با رای دگر ***
ای چرخ بد اختر بتاز، غمنامه ای دیگر نویس /
آخر نمانده در تنم، تاب جفاهای دگر ***
ای ابر تیره بر سرم، باری چو خون آتشفشان /
بارد مصیبت بر سرم، از این و دنیای دگر ***
بشکسته ای قلب مرا، آخر چرا ای نازنین /
بر حال زارم اینچنین، خندی و سخرای دگر ***
ای عشق شهر آشوب من، سنگی بزن بر موی من /
چون خون رود از دیده ام، نوشم دواهای دگر ***
این جام زهرآگین تو، نوشم چو فرمانم دهی /
با غم هماغوشم کنی، مرگم دهی جای دگر ***
این قلب چاکم را ببین، خون در دلم جوش آمده /
خون کرده ای قلب مرا، کردی چو رسوای دگر ***
گفتی که : "می بینی که شب، بشکسته قامت می رود" /
امروز من شب کردی و، شب شد چو یلدای دگر ***
گر شادی قلبت صنم، در ماتم و اندوه ماست /
زین بیشتر غسلم بده، در اشک و غم های دگر ***
پرسد ((ترانه)) از دلت، شادی تو مرگ من است؟ /
پس مرگ زود از در بیا، چون نیست یارای دگر

۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه

کامران زارعی نیا: ((من بدون تو))


کهکشانی بدون ِ ستاره ،
دریایی بدون ِ موج ،
جنگل ِ بی درخت ،
کویری بدون ِ شن ،
و رودخانه ای بدون ِ آب را؛
تصور کن !!!
یعنی من بدون ِ تو...!

۱۳۸۹ دی ۱۳, دوشنبه

کامران زارعی نیا: «هویت گمشده»


در قاب چشمان ات نشانی از فردا نیست ،
تصویر دیروز را در آیینه دیدم ،
شبنم وار جاری شدم ،
گلبرگ های رخ ات را شستم ،
چنان که امروز را هم از یاد بردی .
در پیله ی تنهایی خویش ؛
در پی ِ دگرگونشی محو ،
هویت ام گم شد .
برای یافتن چیزی و به دست آوردن تو ،
سیب چون آن چرخید ،
که دیگر خود را نیز باز نمی شناسم.