۱۳۹۰ تیر ۹, پنجشنبه

کامران زارعی نیا (ترانه) : ((هم آغوشی))


سرگردانی های ِ مرا تنها باد می فهمد ؛
و گرمای ِ عشقم را گم شده ای در بهمن ،
عطش ِ شوق ِ هم آغوشی با تو را ؛
مسافری تشنه در کویر حس می کند ،
احساس ِ بودن ،
زیستن ،
احساس را هم احساس نمی کنم .
حسّ ِ بودن ِ با تو چون غریق ِ کشتی شکسته ای ست ؛
در میان ِ دریا ،
هنگامی که تخته پاره ای می یابد ؛
و تشنه ای در کویر ؛
هنگامی که قطره ای آب می بیند ،
نبض ِ هستی ؛
ضربان قلب ام را ،
زن ِ بارداری که تپش قلب ِ جنین اش را حس می کند ؛
می فهمد ،
هم چو خواب گردی ،
در گرگ و میش ِ خواب و بیداری ،
در محیطی سیال ،
غوطه ور در فضایی رخوت انگیز ،
نفس ام مانند ِ هلال ِ آخر ِ ماه ؛
پا به پای ِ رفتن و ماندن ،
در سینه حبس شده است .
مرواریدهای گلوبند ِ ماه را می شمارم ؛
و با حلقه های گیسوی ات قیاس می کنم.

۱۳۹۰ خرداد ۲۰, جمعه

کامران زارعی نیا : (( و من گریستم دیگر بار...))


من گریستم دیگر بار:
روزی که تو آمدی؛
و روزی که قلبت لرزید،
امواجی به بلندای اورست،
سونامی ای به پهنای اقیانوس جاری می کند؛
و این در برابر اشک های من هیچ است.
من دوباره خواهم گریست:
چون تو را نمی بینم،
چون تو نیستی و بدون تو هیچ ام،
کوه ها از طپش قلب ام به رقص در می آیند،
ستارگان از مدارشان بیرون خواهند رفت؛
و در کهکشان احساس ام سرگردان خواهند شد.
و من دیگر بار خواهم گریست:
روزی که چلچله ها را از آشیان قلب ات بیرون کنی،
روزی که سراسر وجودت سرشار از من شود،
آن روز،
زمین از حرکت باز خواهد ایستاد؛
و گردش کائنات باژگونه خواهد شد،
تا زمان صفر شود،
و من برای آخرین بار خواهم گریست:
روزی که تو برای همیشه بیایی،
و روح مان مالامال از لرزش عشقی آسمانی گردد.
دیگر نه من وجود دارم،
و نه تو،
آن هنگام تنها ما خواهیم بود.
هنوز را فراموش می کنیم؛
و ما برای آخرین بار خواهیم گریست.
کامران زارعی نیا ((ترانه))