۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه

کامران زارعی نیا : ((شاعری))


کردم رها شعر را،

شاعری اما در خون ِ من ست.

نمی خوانند دیگر چلچله ها،

دلم از لرزش ِ یک شبچره تا فردا؛

بی تاب است.

خسته اما ...

بی پناهم،

جای اشکم جاری ست خون،

شاد امّا...؛

غرق ِ آهم،

دست ِ من خالی ست چون؛

زاده ی این اشک و آهم،

بنده ی این زادگاهم،

سنگلاخ هاست در راهم،

ناله ای در سینه دارم؛

دشمنی پر کینه دارم،

من دلی آیینه دارم،

سینه سوزد از گناهم،

آن دو چشمت بسته راهم،

از چه رو گم کرده راهم؟

ای که از دامن ِ تو؛

دست و تن و پای،

همه کوتاهم!

از چه رو کوتاهم؟....

کامران زارعی نیا ((ترانه))

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر