۱۳۸۹ تیر ۲۹, سه‌شنبه

((شعر تلخ)) : کامران زارعی نیا


آهنگ کلامت بوی خوش آشنایی بود ؛
پند پدرانه ات گرمای محبتی راستین ؛
با خلوص .
تیره ترین شبها را گذرانده ای و نشانی از صبح پیدا نیست ،
آخرین بازمانده ؛
جامانده از نسلی که رسالتی گران داشت و آغازید
توفان و گردباد را تاب آورد ؛
به سان خوشه های جو خم شد و راست قامت ایستاد .
حاصلش به یغما رفت ؛ لیک آرمانش را
چون طفلی نوزاد در آغوش کشید
تا به یادگار بماند .
آیندگان و چندین نسل پسین
حلقه های گل بر مزار جاویدتان خواهند گذاشت
پدران ما ،
پدران آنها ،
پدرانی آهنین که فرزندانی کاغذی پروردند
ناخلفانی پوچ و بی هویت ؛
گم گشته در گرداب حقیقت خویش .
و « آنجا چراغی روشن است » ،
در واپسین برگ تاریخ ،
که استعمار سیاه و سرخ سوزاندندش،
محو گشته در هیاهوی قدرت .
و لیک :
« آنجا چراغی روشن است » ،
و آینده را روشن خواهد کرد ،
و ما در پی نورش خواهیم آمد ،
و نسلی جوانه خواهد زد ؛
که زورق سرگردان را به ساحل برساند ،
سال هاست در گردابیم ؛
از گرداب که رها شویم ؛
دیگر ما را از توفان هراسی نیست ،
زیرا که پس از توفان خورشید طلوع خواهد کرد .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر