۱۳۸۹ تیر ۱۳, یکشنبه

( جهانی دیگر ، خیالی دیگر )


شاخه هایی که بر آورده سحر
در رخ ماه چنان می ماند !
قطره اشکیست به پهنای خیال
کنج غمخانۀ دل
کینه ای نیست دلی نیست ، امّا ؛
به تماشای بهار
با کدامین چشم باید رفت ؟
کاش از پس ِآن پردۀ راز
مهری، ماهی شاید ؟
امّا نیست ،
در خزانی شاید ،
در فغانی
کاشکی ،
شاید ،
ای دریغا ،
افسوس
واژه هایی همه با حس خیال
همه با رایحۀ رنگ وریا
همه بازار فریب ،
تا بمالیم به صورت رنگی
و گذاریم سر خویش کلاه
و جهانی دیگر
و خیالی دیگر
چه کسی می داند ؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر