دلــم تنگ است برای یار بی رنگ
تو این دنیای رنگارنگ هفت رنگ
چرا مردم شدند هفتاد و هفت رنگ؟
دلــم درد و دلــم درد و دلــم درد
شـده درد دلــم داروی صــد درد
تو این دنیای سرتاسر پر از درد
چرا رنگ رخم این گونه شد زرد؟
دل بی درد و درد بی دوا را
چه کس داده که گفته این خدا را؟
که درد از من، دوا سهم تو یارا
چرا شیشه دل من؟ تو سنگ خارا؟
من از عشق و تو از عاشق گریزان
من از یار و تو از یاور پشیمان
من از ساق و تو از ساغر پریشان
چرا ماندم تک و تنها و حیران ؟
نگارا نازنینا دلبر من
بیا یک دم نوازش کن سر من
سرت بر شانه ام مه پیکر من
چرا سوزانده ای بال و پر من؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر