۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه

ترانه بی کسی


دلــم تنگ و دلــم تنگ و دلــم تنگ
دلــم تنگ است برای یار بی رنگ
تو این دنیای رنگارنگ هفت رنگ
چرا مردم شدند هفتاد و هفت رنگ؟

دلــم درد و دلــم درد و دلــم درد
شـده درد دلــم داروی صــد درد
تو این دنیای سرتاسر پر از درد
چرا رنگ رخم این گونه شد زرد؟

دل بی درد و درد بی دوا را
چه کس داده که گفته این خدا را؟
که درد از من، دوا سهم تو یارا
چرا شیشه دل من؟ تو سنگ خارا؟

من از عشق و تو از عاشق گریزان
من از یار و تو از یاور پشیمان
من از ساق و تو از ساغر پریشان
چرا ماندم تک و تنها و حیران ؟

نگارا نازنینا دلبر من
بیا یک دم نوازش کن سر من
سرت بر شانه ام مه پیکر من
چرا سوزانده ای بال و پر من؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر