۱۳۸۹ آبان ۲۳, یکشنبه

کامران زارعی نیا : ((جوانی...!))


سکوت را با چه باید شست ؟
و اندیشه را به چه باید رُفت ؟
با ندامتی خونین ؛
به چه سو می روی ؟
که یاری در کسی نیست
ای باران چشم بب........ار
به کویر دلم؛
که شقایق در آن خشکید،
ای ترانه بخوان؛
تا بغض غزل باز شود،
صدای پچ پچ باد به ناکجا می رود
وز وز بال مگس می گوید :
جوانیم میان لحظه ها ؛
گم شــد.
((کامران زارعی نیا))

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر