۱۳۹۰ دی ۱۱, یکشنبه

کامران زارعی نیا : ((یک دنیا دلتنگی))


در این خسته شبی دلتنگ
در این دلتنگی بی انتها دلگیر تا صبح
به باران غم و اندوه دل دادم،
من شیدا وش مغموم؛
دوباره تا سحر بیدار ماندم
دوباره می فریبم خویشتن را؛
که : "دوستم دارد پری سانی چون آن حوری..."
که عاشق گشته یاری؛
بر من یک لا قبای ژنده ی بی آشیانه،
دریغا،
بخت من حتی ندارد یک ستاره،
فراموشم شده:
دیگر زمان رفتنم بود،
فراموشم شده:
تا آخر دنیا؛
من ام محکوم بر:
حیرانی و تنهایی و یک قلب پر چاک،
کلید این دل افسرده ام را؛
به دست باد می سپارم،
که شاید بر صبا گوید پیامی:
«تو را من تا ابد دوست دارم»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر